۱۳۸۸ خرداد ۲۰, چهارشنبه

بازخواني آخرين نامة ميساك مانوكيان، شاعر ارمني‌تبار

يك شاعر, يك نامه, يك پيام

بازخواني آخرين نامة ميساك مانوكيان، شاعر ارمني‌تبار
و از قهرمانان شهيد مقاومت فرانسه عليه فاشيسم هيتلري


در سال1944 نازيهاي هيتلري بيست و سه نفر از رزمندگان ارتش مقاومت فرانسه را در پاريس تيرباران كردند. بعد هم حسب المعمول براي عبرت سايرين در آفيشي كه به ديوارها چسباندند, تصوير سلاحهاي ضبط شده از رزمندگان, عكسي از عمليات از ريل خارج كردن قطار و تعدادي از مثلاً قربانيان اين حادثه را منتشر كردند. البته از پيش روشن بود كه دلسوزي دايه هاي مهربانتر از مادر نازيها نه از روي انسان دوستي كه براي ترساندن سايرين است. پيام چكمه پوشان هيتلر اين بود كه هرگونه مقاومتي را با مشتي آهنين و جوخة دار و تيرباران پاسخ خواهند داد.

رهبر تيرباران شدگان, شاعري ارمني از ديار «ايروان»به نام «ميشل مانوكيان» بود. به همين دليل هم اين گروه به نام گروه «مانوكيان» معروف شد. ميشل مانوكيان با شجاعت در برابر نازيها مقاومت كرد و با نثار خونش تبديل به يك قهرمان ملي فرانسويان گرديد.

يازده سال بعد در بزرگداشت اين 23شهيد آفيشي منتشر گرديد. عكس ده تن از شهيدان كه همگي غير فرانسوي (لهستاني, مجاري, ايتاليايي و اسپانيايي) بودند در آفيش به چاپ رسيده و در كنار عكسها, شعري از لويي آراگون شاعر پر آوازه و عضو فعال مقاومت فرانسه, در گراميداشت خاطرة آن قهرمانان ديده مي شود.

ميشل مانوكيان نامه اي در آخرين ساعات حياتش نوشته كه حاكي از عمق عشق به زندگي و فداكاري و از خودگذشتگي اين انسان والاست. شعر آراگون كه با الهام از نامه ميشل و به نام «آفيش سرخ» سروده بود و در آن استادانه از برخي جملات نامة مانوكيان گنجانده است, در سال 1959 توسط لويي فِره خواننده چپ فرانسوي اجرا شد و به يك ترانه جاودانه درآمد.

چندي پيش به مناسبتي نامة ميشل مانوكيان راكه خطاب به همسرش «ملينه» است, ترجمه ميكردم. نامه اي كه يك صفحه بيشتر نيست, اما به اندازه يك كتاب درس در خود ذخيره دارد. نامه مانوكيان با ابراز عشق و دوست داشتن به همسرش آغاز مي شود, اما با حفظ لطافت و سادگي نوشتار, شكل يك مانيفست كوتاه و اعلام مواضع به خود مي گيرد و با ظرافتي كم نظير, درسي تاريخي به دست خواننده مي دهد. درسي از فداكاري و ايستادگي آميخته از حس عشق و انساندوستي كه چنان در جان و روان انسان رسوخ مي كند كه نمي توان لحظه اي بدون تحسين از اين انسان بزرگ به سطر بعدي نامه اش رسيد. با خواندن اين سطور حسي غريبي در وجودم به غليان آمد. حسي مشترك. انگار كه از يك تبار و قبيله ايم. همان ايستادگي صُلب در برابر دشمن و همان بخشش و چشم پوشي در برابر خطاكاران. از يك طرف مرگ آنچنان در انديشة او «ناچيز» است كه تنها «مانند يك حادثه اي است كه در زندگي رخ مي دهد», از سوي ديگر آنقدر در بخشش و گذشت فراخ سينه است كه حتي براي قاتلانش نيز پيشاپيش امان مي خرد كه: «من مخالف اين هستم كه برخي از آنها ولو اينكه مستحق باشند, مجازات شوند». در حالي كه با تمام وجود به زندگي و زنده بودن عشق مي ورزد و حتي با يك نگاه به خورشيد, «زيبايي» و رمز «دوست داشتن» را كشف مي كند, اما با اراده اي زيباتر از دوست داشتن و دلبستگي به «زندگي» بي درنگ مي خروشد: «مي گويم كه خدا حافظ زندگي».

گفتم كه وقتي نامه ميشل مانوكيان را مي خواندم حس كردم كه از يك قبيله و تباريم. اين حس غريب را در نامه هاي بجا مانده از ستارگان پر فروغ قتل عام شده در سال 67 كه كم و بيش از نظر نحوه اعدام و قساوتي كه برآنها رفته بود, شرايط مشابهي داشتند, چشيده بودم. حسي كه گاه آنقدر نزديك بودند كه در آفرينش كلمات هم از يك جوهر جان گرفته اند. به اين فراز نامه ميشل مانوكيان نگاه كنيد: «تا چند ساعت ديگر, در اين جهان نخواهم بود. ما در ساعت 15 بعد از ظهر امروز اعدام مي شويم. اين مانند يك حادثه اي است كه در زندگي ام رخ مي دهد». و حالا اولين سطر نامه مجاهد شهيد مليحه اقوامي: «من مليحه اقوامي ساعت 3 بعد از ظهر دادگاه رفتم و حكم اعدام به من ابلاغ شد. الان ساعت 5 بعد از ظهر است كه براي اعدام مي روم.

حديث مرد مؤمن با تو گويم كه چون مرگش رسد خندان بميرد»

حالا فراز ديگري از نامه مانوكيان و بخشي از نامه مجاهد شهيد اشرف معزي يكي ديگر از ستارگان قتل عام شده را بخوانيد. ميشل مانوكيان: « من به همراه 23 نفر ديگر با افتخار و سربلندي و به عنوان مردي با وجدان آسوده مي ميرم. من مطمئن هستم كه خلق فرانسه و تمام مبارزان راه آزادي خاطرات ما را گرامي خواهند داشت». اشرف معزي: «به مادرم بگوييد, شبها كه به آسمان مي نگرد, من يك فانوسم و در تكرار فصل ها. بهاري كه در تفنگ مي شكفد. اينك من خود پروازم».

بي گمان, نه آنموقع كه مانوكيان در آستانه اعدام بود حتي چنين تصوري به ذهنش زده بودكه در بيش از نيم قرن بعد زنان و مردان جواني در آنسوي قاره اروپا, چنين صحنه اي را به آزمايش مي كشند, نه مليحه اقوامي و اشرف معزي درسي كه ميشل مانوكيان از خود بجا گذاشته بود را, خوانده بودند. اما ببنيد, وقتي هدف انساني يعني پاي آزادي انسان در ميان باشد, گامها چگونه جا پاي يكديگر مي گذارند و طپش قلبها چقدر يكسان و يك صداست. ديگر نه جغرافيا مي شناسد نه زمان, نه جنس مي شناسد نه سن, نه نژادمي شناسد و نه مذهب.

آنچه مي ماند ارادة انساني است كه در هر دو طرف چنين نيروي شگرفي را ايجاد كرده و «حس ها» را يكي كرده است و چنين آفرينشي در كلمات رقم زده كه در فرم اينقدر به هم نزديك و در محتوا اينقدر يكي مي شوند. نامه ميشل مانوكيان مانيفست تقابل دو انديشه متضاد است. از يك سو انديشة ميشل و نسلي كه او يكي از بيشمارانش بود و در مقابل آن هيتلر با همه دار و دسته و داغ و درفشش. كما اينكه در اين سو نيز مليحه اقوامي و اشرف معزي و نسلي كه آنها از ستارگانش بودند و خميني, خامنه اي, خاتمي و لاجوردي سوي مقابلش. يك سو زوال و تشييع يك انديشه اي كه مرگ را چون كابوسي هولناك به عنوان بالاترين ابزار تسليم بكار مي گيرد, از سويي اما, پويايي و حيات آفريني انديشة ديگر كه مرگ را براي زندگي و آزاد زيستن انتخاب مي كند.

با اين همه به نظر من, بالاترين فراز نامه مانوكيان اين نيست كه گفتم. بلكه فراز بالابلند نامه آنجاست كه خط سرخي با «خائنان» مي كشد. اين همان كسي است كه پيشاپيش قاتل خويش را هم مي بخشد و از همه بخاطر خطاهاي ناكرده اش طلب عفو و بخشش مي كند, اما اين چنين در مقابل اين يكي مي ايستد: «بجز آنهايي كه خيانت كردند و خود را بخاطر نجات جان شان فروختند و آنهايي كه ما را فروختند».

وقتي اين سطر نامه مانوكيان را مي خواندم, بي اختيار آخرين صحنه فيلم اسب كهر را بنگريد در مقابل چشمانم به نمايش درآمد. فيلمي كه اولين بار در سنين كودكي ديده بودم ولي هيچگاه نتوانسته بودم تصميم نهايي قهرمان فيلم را كه به بهاي زنده ماندش مربوط مي شد, درك كنم. در آخرين شات فيلم, وقتي قهرمان در محاصره دشمن است, تنها يك گلوله در سلاحش باقيمانده بود. از يكسو دشمن تا دندان مسلح قدم به قدم نزديك مي شود, در طرف ديگر خائن خود فروخته اي كه در حال فرار و لابد سرمست از نتيجه عمل ننگينش بود. چند بار لوله سلاح را بين دشمن و خائن چرخاند, در حاليكه بيننده تصور مي كرد, آخرين گلوله را به دشمن شليك ميكند, اما لوله سلاح را به طرف خائن گرفت و با شليك تنها گلوله او را از پاي درآورد و بلافاصله خود به دست دشمن به رگبار بسته شد. گمان مي كنم همين ميشل مانوكيان با همه عواطف انساني كه در سطر سطر نامه اش موج مي زند, اگر با صحنة اي مشابه اما واقعي, روبرو مي شد, تكليف خود را روشن كرده است.

از نظر او, به درستي كسي كه خود را مي فروشد, جان و روح خود را در معرض معامله قرار مي دهد و هيچ چيزي كه ناشي از اراده آزادش باشد, ندارد. يعني اراده اش را هم فروخته و به كنترل دشمن سپرده است. چنين موجودات پست و حقيري اگر شايسته مجازات نباشند, هرگز مستحق بخشش نيستند.

اينك متن كامل نامه ميشل مانوكيان و شعر آفيش سرخ از لويي آراگون

ملينة عزيزم, بينواي كوچولوي محبوبم,

تا چند ساعت ديگر, در اين جهان نخواهم بود. ما در ساعت 15 بعد از ظهر امروز تيرباران مي شويم. اين مانند يك حادثه اي است كه در زندگي ام رخ مي دهد. باوركردني نيست, اما با اين همه مي دانم, ديگر هرگز تو را نخواهم ديد.

چه چيزي مي توانم برايت بنويسم؟ در حاليكه حيرانم, اما همزمان برايم بسيار روشن است. من در ارتش آزاديبخش به عنوان يك سرباز داوطلب متعهد بودم و در آستانة پيروزي و رسيدن به هدف خودم را فدا مي كنم. خوشا بحال كساني كه بعد از ما زنده خواهند بود و طعم شيرين آزادي و صلح را مي چشند. مطمئن هستم كه خلق فرانسه و تمام مبارزان راه آزادي خاطرات ما را گرامي خواهند داشت. در اين لحظه مرگ, تأكيد مي كنم هيچ كينه اي نسبت به مردم آلمان ندارم و هركس كه شايسته هرچه بود, دريافت خواهد كرد. ولي من مخالف اين هستم كه برخي از آنها ولو اينكه مستحق باشند, مجازات شوند. خلق آلمان و تمام خلقها بعد از جنگ كه چندان دور نيست, در صلح و برادري زندگي خواهند كرد. خوشبختي از آن همه باد!...تأسف عميق من از اين است كه نتوانستم تو را خوشبخت كنم. خيلي دوست داشتم كه فرزندي از تو به يادگار مي داشتم, همان چيزي كه هميشه خواست تو هم بود. خواهش مي كنم براي خوشحالي من و براي اينكه آخرين خواست مرا جامه عمل بپوشاني, بعد از جنگ بدون درنگ با كسي كه مي تواند تو را خوشبخت كند, ازدواج كن و بچه دار شو. تمام دارايي ام را مطابق وصيت به تو, به خواهرت و به برادرزادهايم مي بخشم. پس از جنگ مي تواني به عنوان همسرم از حقوق جنگ زدگان استفاده كني, چون من به عنوان يك سرباز منظم در ارتش آزاديبخش فرانسه بودم.

با كمك دوستاني كه مي خواهند اين افتخار را به من بدهند, مي تواني تمام شعرها و نوشته هاي مرا ويرايش و چاپ كني تا به بدست خوانندگان برسد. اگر ممكن است, خاطراتم را نزد والدينم در ارمنستان بازگويي كن. من به همراه 23 نفر ديگر با افتخار و سربلندي و به عنوان مردي با وجدان آسوده مي ميرم. چون شخصاً هيچ آزاري به كسي نرساندم و هر آنچه را كه كردم بدون نفرت و كينه جويي بود. امروز, روز آفتابي است. در حالي به خورشيد نگاه مي كنم و به زيبايي طبيعت نگاه مي كنم كه همه چيز را دوست دارم و مي گويم كه خدا حافظ زندگي و خدا حافظ همه شما, همسر عزيز, و دوستان عزيزم. اگر كار خطايي كرده ام از همه شما طلب عفو مي كنم, يا همه آنهايي كه به من بدي كردند مي بخشم, بجز آنهايي كه خيانت كردند و خود را بخاطر جان شان فروختند و آنهايي كه ما را فروختند.

با تمام وجود مي بوسمت همچنانكه خواهرت و تمام دوستاني كه از دور و نزديك مي شناختم شان. شما را در قلبم مي فشارم.

خدا حافظ. دوست تو, رفيق تو, همسر تو.

ام. ام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر