به مناسبت سالگرد شهادت فرمانده والامقام محمد ضابطي و ديگر قهرمانان مجاهد خلق در 12 و 19 ارديبهشت سال 61
هرگز دل ما ز خصم در بيم نشد
در بيم ز صاحبان ديهيم نشد
اي جان بهفداي آنکه پيش دشمن
تسليم نمود جان و تسليم نشد
اگر شاعر شهيد، فرخي يزدي زنده بود و درس وفاداري و «تسليم نشد»ني حماسهسازان 12 و 19 ارديبهشت را ميديدكه هرگز دلشان از « بيم صاحبان ديهيم» و صاحبان عمامه، «بيم نشد» شايد رباعي بالا را طوري ديگري ميسرود كه شأن و منزلت آفرينندگان آن حماسه را آنچنانكه بود، تصوير نمايد. شايد هم به عقيده همكار شهيد اسپانيايش «لوركا» ميپيوست كه ميگفت «چيزهايي هست كه نمي توان بر زبان آورد. چرا كه واژهيي براي بيان آنها وجود ندارد». يا «اگر هم وجود داشته باشد، كسي معناي آنها را درك نميكند». فكر ميكنم حماسه 12 و 19 ارديبهشت از آن «چيزهايي است» كه واژهيي براي بيانش وجود ندارد. از اين حماسه گفته اند، ولي هنوز تا شناخت ريشه اين نوع پاكبازي و قهرماني هيچ گفته نشده است. نه اينكه گويندگانش كوتاهي كرده باشند، بلكه بخاطر فقر واژهيي كه بتواند اين صحنهها را كه بدون اغراق مشابه آنها فقط در افسانههاي شاهنامه فرودسي تصوير شده، بيان كند. وقتي جسم شريف و بيجان «چهگوارا» اين «ياغي» سيال و نامدار كوههاي بوليوي را بهنمايش گذاشتند، يادش براي هميشه در خاطرهها ماندگار شد. از قدر و شأن اين انسان والا و جاويد هيچ كم نميكند اگر بگوييم كه نبود اگر دجالگريهاي «ضد استكباري و ضد امپرياليستي» امام دژخيمان كه با پا منبريهاي خائنان تودهيي و اكثريتي دم گرفته ميشد، نام «محمد ضابطي» بايد فراتر از مرزهاي ميهن پر ميكشيد. در واقع مؤلفه خيانت خائنان و دجالگري امام دجالان، شأن و منزلت قهرماني او را هم دزديد و از ديگران را از شناختش دريغ كرد.60 انقلابي پاكباز، 60 «عاشق بيدل» كه در آن شب دراز چه شورها بپا نكردند.
از فرمانده محمد ضابطي خيلي چيزها ميگويند. از فضايل و خصايل والاي اخلاقي و حسن سلوكش. از فروتني و بيآلايشي و بيرنگيش. از شكنجههاي فوق طاقتي كه در زندانهاي شاه تحمل كرده بود تا آنجا كه ميگويند حتي مدتي بر روي دستهايش راه ميرفت. و بالاخره از دوراني كه نسل پرشور ميليشيا مستقيما زير نظر او تربيت شد و به صفوف مجاهدين پيوست. كمتر كسي است كه او را ولو براي لحظهيي ديده باشد، اما مسحور اين مجاهد بزرگ نشده و به ستايشش ننشسته باشد. اما بيش از هركس «مسعود» كه او را «فرمانده والامقام» توصيفش كرده همواره از فقدانش با سوز جگر ياد ميكند. همه اينها را گفتم، اما به عقيده من براي حس كردن و شناخت، محمد ضابطي و بقيه يارانش، ضرورتي به ديدنشان نيست. حضور قاطع، سيال و تمام عيار اين حماسهساز در روز 12 ارديبهشت سال 61، «آخرين برگ سفرنامه» حيات پر افتخارش، شناسنامه و معرف انديشه ناب اوست. گويي كه ميدانست سرانجام روزي از اين راه عبور خواهد كرد. حماسه او روايتگر انديشه اوست. مصداق گفته آن فيلسوف كه گفت «تو بگو چگونه زندگي ميكني تا من بگويم كه چگونه فكر ميكني».
در نيمروز بهاري در دوازدهم ارديبهشت سال 61 بود. سالي كه از 9 ماه پيشتر از آن جنايتهاي ديكتاتوري خونريز سايه وحشت را در همهجا گسترانيده بود و پاسداران و دژخيمان نفس مردم را در سينه حبس كرده بودند. دشمن به شبكه بيسيمي خود فرمان سكوت داد و گفت كه كسي بر وارد شبكه نشود. معنياش اين بود كه حادثهيي در شرف وقوع است. در پايگاههاي مجاهدين جنب و جوشي در گرفته بود و ميدانستند درگيري و تهاجمي در كار است. اما كسي از بزرگي و ابعاد آن هيچ خبر نداشت. لحظاتي بعد از چند نقطه تهران صداي شليك گلولهها به گوش ميرسيد. هرچه ساعت ميگذشت، شهر بزرگ تهران از آفتاب بهاري به غروبي دلگير و به رنگ خون ميغلتيد. خون سرخ دههاتن از مجاهدين. غمي كه در چشمان ملتهب هر انساني كه سايه وحشت ستم آخوندي را حس كرده بود، شناور بود. درگيريها پاياني نداشت. جنگي نا عادلانه اما تمام عيار. از يك سو خيل دژخيمان و پاسداران با همه تجهيزات يك جنگ، از سوي ديگر سلحشوراني كه «سرود بر لب ميجنگيدند». صداي مهيب انفجارهاي آر.پي.جي و نارنجك و سلاحهاي نيمه سنگين و توپهاي هليكوپتر هر لحظه فزونتر ميشد و و كانونهاي درگيري را به دشت خونين تبديل كرده بود. در خيابان ستارخان گويي باز اين فرزندان سردار محله امير خيز هستند كه پرچم شرف و افتخار را بلند كردهاند و يكنفس در برابر دشمن غدار ايستادهاند و ميجنگند. دلاوران سلحشوري مانند حميد خادمي، حسن رحيمي، حسن صادق، فرشته ازهدي، مهين ابراهيمي، محمد تقي آسيم، معصومه ميرمحمد و مادر مجاهد ايران بازرگان. در نارمك نيز دژ استوار ديگري برپا شده بود كه نگهباني از باروي آن تنها بر عهده يك شير زن مجاهد خلق خديجه مسيح بود. آنچنانكه بعد از ساعتها جنگاوري وقتي به خاك افتاد، گلههاي پاسداران فكر ميكردند با چندين مجاهد خلق روبرو بودند. اما وقتي با جسد بيجان يك شير زن دلير مواجه شدند، دژخيمان را بيش از پيش حيرت و وحشت برداشت و به سرعت و با دستپاچگي جسد او را از صحنه بيرون بردند تا واقعيت را از چشم مردم بپوشانند. در نقطهيي ديگر از تهران، دو قهرمان ديگر مهين خياباني- خواهر سردار خياباني- و تقي اوسطي بودند. آنجا نيز همان بيباكي و همان ايستادگي. در منطقه «جي» تهران سعيد منبري با تني چند از يارانش نيز صحنههايي حماسي خلق كردند و درسي فراموشي ناپذير به دشمن ضدبشري دادند. در منطقه شمال غرب تهران فضلالله تدين و مريم شفايي و شمار ديگري از قهرمانان مجاهد خلق، جنگاوران گوشه ديگر اين تابلوي حماسي بودند. اما قله مقاوت در «كامرانيه» قرار داشت. آنجا كه فرمانده والامقام محمد ضابطي، و يارانش قاسم باقرزاده، حميد جلالزاده، نصرت رمضاني، سوسن ميرزايي، پري يوسفي، زكيه محدث، احمد كلاهدوز، هادي تواناييان فرد، عباس همايون نژاد، فاطمه مهدوي كرماني، اقدس تقوي، امير آقبابا بودند. دژي تسخيرناپذير كه دشمن ضدبشري با بسيج صدهاتن از پاسداران و با تمام تجهيزات از جمله وارد كردن هليكوپتر و بستن آن به توپ، از ظهر 12 ارديبهشت تا حوالي نيمهاي شب، در مقابل آن جنگيد و آنچه به دست آورد تنها ويرانههاي آن و اجساد قهرمانان بود. درها و پنجرههاي پايگاه مشتعل از آتش و خون قهرمانان و ديوارها سوخته و ويران از شليك توپ هليكوپتر و آر.پي.جي. و مسلسلهاي سنگين.
گويي با غروب آفتاب و غلتيدن سپيدي روز به ظلام شامگاهي، «شب عاشقان بيدل» هم فرا رسيده است.
شب عاشقان بيدل چه شب دراز باشد
تو بيا كزاول شب در صبح باز باشد
قدمي كه برگرفتي به وفا و عهد ياران
اگراز بلا بترسي قدم مَجاز باشد
درست يك هفته بعد، همين حماسه با قهرمانان ديگري تكرار شد. مجاهدان قهرمان، فاضل مصلحتي، مهري خانباني، زهرا طباطبايي، بهرام قاسمي، فاطمه ابوالحسني، حميد لولاچيان، حسين كلكتهچي، در يك نقطه تهران و سه شير زن قهرمان، اكرم خراساني، فائزه بهاري و نائمه عمرانيان، در نقطه ديگري از تهران صحنهپردازان آن بودند.
در آن روزهايي كه همزمان نمايندگان و سخنگويان سه طيف و جريان مختلف به ندامت تلويزيوني رفته بودند و به چانهزني بر سر جان ميپرداختند و دژخيم جماران با بهرهگيري از دجاليت و شقاوتش برآن بود، تا سايه شوم ارعاب و سكوت را بر جامعه حاكم گرداند، تصويرهاي سوخته پايگاهها، جسدهاي بيجان مجاهدان قهرمان، روايتگر پايداري و ايستادگي بر سر ارزشهايي شدند كه براي حفظ و صيانت آن از سنگينترين بها نيز دريغي ندارند. ايستادگي بر سر اصول و و چانه نزدن بر سر آن، وامدار «صدق و فدا»يي است كه تار و پود مجاهدين را شكل ميدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر